درکوی نیک نامان ما راگذرندادند
این شعر طنز، به نوعی بیانگر رانندگی در ایران و رعایت نکردن قوانین هست.متاسفانه از نام شاعر طنزپرداز این شعر بی اطلاعیم اما سعی کنید شما دوستان خوندنش رو از دست ندید تا مشکلات ملموس رانندگی عده ای خاص در ایران دستگیرتون بشه... اگــــه یـه روز رفتی یــه جــــای دنیــــا یه چی بخر شبیه پیکـــــان بــــــــاشه وقتی کـــه پشت فـرمونش نشستـی اوّل کــــــــــار واســــــــه جـــلو پنجـره یـــه وخ خیــــال نکن حـــاجیت جــواده تسبـیــــحتــو بـــپـیـــچ بدور شصــتـت رعــــــــــــــــایت حــق تقــــدم بــــــده بـا هر کی خواس جلــــو بیفته لـج کن یـه دفـه مثــل اسـب وحشی رم کـــن سبقتو هر جور کــه دلـت خواس بگیـر تـــــا می بیـنی راه نمیـرن جمـــــاعت نذار کسی تـــــــورو معـــطـل کنـــــــه پشت چـــراغ اگه جلوت واســـــــتـادن تمــــــــوم آدمــــا بــــه جـــز تــــو خُـلن همه به جــز تو دست و پـــــــا چُلُـفتن راستی کــــــــمربنـــدتـو هــیچوخ نبـند هر کی کمر بندشو بسته هــــــــو کـن گشنه شدی یه مــــوقه پشــت فرمون دستــتو بیـــرون ببـــــــــــر از پنجـــــره تخـمه اگـــه خوردی لُپاتـــــــــو پُف کن و دیگر هیچ چیز از من نمیماند♥ در روزهای تنهایی تنها نام تو ارام بخش خاطرم بود من به یاد تو هر شب برایت چراغی روشن می گذارم تا در شب های برفی راه خانه ام را گم نکنی و برای پذیرایی از تو سبد سبد خاطره و محبت برایت روی میز میگذارم و سیب های سبز و سرخ کال و رسیده را از تک درخت عشقم برایت می چینم تا بفهی تمامی وجودم از ان توست و حاضر هستم برایت تمامی جاده های انتظار را با عشق بپیما یم اکنون که ورق های زندگی تلخ و شیرین خوب وبد با هم میگذرد چاره ای ندارم جز انکه باز هم به انتظارت در شبهای برفی بنشینم... در دادگاه عشق قسمم قلبم بود، وکیلم دلم بود و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد پس محکوم شدم به تنهایی و مرگ کنار چوبه ی دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم و من گفتم به تو بگویند: دوستت دارم در دلــش قاصــــدکی بود ، خـــبــر مـی آورد دخــتـرت داشـت سـر از کــار تو در مـی آورد غـصـه می خورد ولـی یـاد تـو تسکینش بود هـر غـمی داشـت فقـط نـام پــدر مـی آورد او که می خواند تو را قافله ساکت می شد عـمه نـاگـه به مـیان حـرف سـفـر مـی آورد! دخـتـر و این همه غم ؟! آه سـرم درد گرفت آن طـرف یـک نـفـر انـگـار کـه ســر مـی آورد آن طـرف یـک نـفر انـگـار که سـر در گــم بود « مـادری » دخـتر ِ خـود را بـه نـظـر می آورد زن غساله چه می دید که با خود می گفت مـادرت کـاش به جای تـو پـسـر می آورد قسمت این بود که یک مرتبه خاموش شود آخر او داشـت ســر از کــار تــو در مـی آورد
مـــن شهــرزاد قصــه هــای خـــودم هستـــم
واسه خـودت ماشین خریدی اونجــــــا
صندلیاش مدل جـــــوانـــــان بــــــاشه
خواستی بفهمن کـه کجایی هستـی
یــــــه نعل اسب عــــالی یـــــادت نـره
اون ورِ دنیـــــــــا بــد نظـــر زیـــــــــاده
موبـــایلــــتم در آر بگیـــر تـــو دستــت
گـــــــــازو بــگیر به هچکی ام راه نـــده
برو جلوش فرمــونــــو فوری کـــج کـن
روی تـمــــــوم آدمـــــــا رو کـــم کـــن
همیشه دوبلـه واستـا راهـو ســـد کن
افسر اگــــــه نبــود چراغـــــــو رد کـن
از چپ اگــــه مشکــــله از راس بگـیــر
لایی بکش بــــــرو بــا انـــد ســــرعت
هیچکی نباید بـــا تـــو کـل کــل کنــــه
چــراغ که سبــز شد یــهو بـــــوق بـزن
نمیــــــــدونن چـــــــراغ چـــــیه مُنگُـلن
بـــــوق نـــزنی مـمـکــــنه راه نیــــفتن
محل نده بـــــــــه این چیــزای چـــــرنـد
خودت فقـــط روی شکـم ولـــــــــو کـن
همینجوری کـــــه پشت رل نشـستی
بذار هـمه خیــــــــال کنن کــــه بستی
یــه چی بذار تــــــــــو دهنت بلمبــــون
هر چقد آشغال داری شـــــوت کن بره
پوستشو تـا هر جـــا که میره تُــف کن
خدایا
امروز دلم را به تو میسپارم
دلی که همچون یک دفتر
پر است از غم.دلتنگی.گناه و آرزو
خدای من با دستان مهربانت قلمی به دست گیرو به لطف خود
پاک کن گناهانم را
خط بزن غم هایم را
تایید کن آرزوهایم را
و دلی رسم کن در دفتر دلم به بزرگی دریا
خری آمد بسوی مادر خویش بگفت مادر چرا رنجم دهـــــــی بیش
برو امشب برایم خواستگاری اگر تو بچه ات را دوســــــت داری
خر مادر بگفتا ای پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جان
ز بین این همه خرهای خشگل یکی را کن نشان چون نیست مشکل
خرک از شادمانی جفتکی زد کمی عر عر نمود و پشتکی زد
بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سیاهت
خر همسایه را عاشق شدم من به زیبایی نباشد مثل او زن
بگفت مادر برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه
دوتا پالان خریدند پای عقدش به افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله همانطوری که رسم است در قبیله
خر عاقد کتاب خود گشایید وصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم آیا رضایی ؟ به عقد این خر خوشتیپ در آیی ؟
یکی از حاضرین گفتا به خنده عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر بپرسید که خر خانم سرش یکباره جنبید
خرآن عر عر کنان شادی نمودند به یونجه کام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانی برای این دو خر در زندگانی
هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار ...
مطمئن باش هر جوابی بدهی
یک روزی
یک جوری
یک جایی
به تو باز می گردد ...
هــزار و یــک شــب اســت هــر چـه مـی بــافـم
همـه بـی درنـگ بـه قـامتـم انــدازه مـی بیننــد
هیـچ کـس امــا نمـی دانــد
راز ایـــن دل چیسـت !
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |